گُلی



 

به نام خداوند لوح و قلم

حقیقت نگار وجود و عدم

خدایی که داننده ی رازهاست

نخستین سرآغاز آغازهاست

 

بچه که بودم بخاطر تشابه اسم من به گل ها مامان صدام میزد گلی تا جایی که تو مهدکودک همه فکر می کردن اسم من گلیِ

گُلی یعنی من یعنی یاسمن

برای درست کردن اینجا و اسمی که برای اینجا انتخاب کردم کلی با میم.ر فکر کردم تا با پیشنهاد خودم اسم خودمو روی این دفتربزرگ چندصدبرگ قرار دادم .

این جا دفترگلی ومن نویسنده ی اون دفتر یاسمن گلی این دفترو امروز آغاز میکنم

به وقت بیست و شش اردیبهشت یک هزارو سیصدو نودو نه  

 

 


وقتی فهمیدم امروز روز منِ، بغض کردم ! عین دیوونه ها . از سر شادی نبود . بیشتر از سر بُهت بود . بعد از گذشت مدت زمان به نسبت کوتاهی هنوز هم باورم نمیشه که دارم پرستار میشم ! من ، یاسمن ! برام خیلی عجیبه. باعث میشه غمگین بشم . کلا یه غم عمیق رو تو وجودم حس میکنم . بخش تاریک و دارک وجودم هر روز داره عمیق تر و گود تر میشه و دقیقا همین بخش از وجودم باعث میشه که نخوام به آدما نزدیک بشم ‌.

نمیدونم چرا انقدر صغرا کبرا کردم ولی در کل خواستم امروزو با وجود تمام عواطف منفی و مثبتم نسبت به خودم به خودم تبریک بگم .

یاسمنِ عزیزم ، گُلی مهربونم ، قلبِ نازنینم ، روزت مبارک . خیلی عاشقتم وخیلی مراقبتم و تمام تلاشم برای اینه که زندگی شاد و آرومی رو تجربه کنی. 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها